«نه از او چيزي پيدا شده است و نه او از چيزي پيدا شده هيچ احدي با او برابر نيست»
شيتاستر اوپانيشاد، 6. 8
عبارت فوق از سرّ اكبر،1 ترجمة فارسي معروف اوپانيشادها به قلم شاهزاده محمد داراشكوه (1024 ـ 1069 ق) پسر ارشد شاهجهان و ممتاز محل و وارث تاج و تخت تيموريان هند گرفته شده است. اين كتاب كه نگارش آن در 1067 هجري در دهلي به انجام رسيد نقطة عطفي در روابط فرهنگي مسلمانان و هندوهاست: اين اثر نه تنها آخرين تلاش داراشكوه و ميراث معنوي اصيل او به شمار ميرود، بلكه دستاوردي بينظير در حوزة مطالعة تطبيقي اديان محسوب ميگردد.2
سر اكبر في نفسه آخرين و فاخرترين ترجمه در مجموعة ترجمههاي فارسي از شاهكارهاي ادبيات تاريخي، فلسفي و ديني زبان سانسكريت است كه از جملة آنها ميتوان به اين موارد اشاره كرد: مهابهاراتا،/ رامايانا، بهگودگيتا، بهاگواتاپورانا، پنجه تنترا، امرتکوندا ... و بسياري ديگر كه تقريباً تمام شاخههاي علوم از علوم طبيعي تا موسيقي، از رياضيات تا پرورش اسب و طب را دربرميگيرند.3 اين دوران طلايي تبادلات بين فرهنگي كه يك قرن پيشتر با حمايت امپراطور اكبر (949 ـ 1014 ق) آغاز شده بود، با روي كار آمدن اورنگ زيب (1027 ـ 1118 ق)، برادر كوچكتر داراشكوه تقريباً پايان يافت: جلوس او بر تخت شاهي، پايان جوّ آزادي و تساهلي بود كه از ويژگيهاي دربار مغول به شمار ميرفت و سبب شد شمار زيادي از شاعران و علما و متفكران برجستة ايران عصر صفوي جذب دهلي و آگره شوند.4
اروپاييان نخستين بار در اواخر قرن هجدهم با سر اكبر آشنا شدند. باني اين آشنايي شرقشناسي فرانسوي به نام آنكتيل دوپرون بود كه اين اثر را به لاتين تحت عنوان Oupnekhat ترجمه و منتشر كرد.5 اين اثر بر مباحث فرهنگي و فلسفي اروپا در دورة رومانتيسيسم تأثير شگرفي بر جاي گذاشت و براي نخستين بار عمق و ژرفاي انديشة اوپانيشادي را آشكار نمود.6 با وجود اين، سرّ اكبر كه از يك سو تحتالشعاع ترجمة لاتين آن و از ديگر سو تحتالشعاع متون اصلي سانسكريت قرار گرفته بود تا مدتها مورد غفلت واقع شد: در ابتدا دانشمندان بر اين عقيده بودند كه با وجود دسترسي به ترجمة واژه به واژة دوپرون، ديگر به مطالعه و بررسي متن فارسي نيازي نيست؛ بعدها زماني كه متن اوپانيشاد سرانجام به زبان اصلي سانسكريت در اختيار همگان قرار گرفت، ترجمة فارسي داراشكوه متني غير ضروري و گمراهكننده تلقي شد.
اين وضعيت در نيمة نخست قرن بيستم با ظهور گرايش و تمايل جديد به حيات و آثار داراشكوه تغيير كرد. اين مهم عمدتاً ناشي از افزايش تنش بين دو اجتماع ديني شبهقاره يعني مسلمانان و هندوها در بحبوحة مبارزه براي استقلال هند بود. در واقع، هر دو طرف به آساني از شخصيّت داراشكوه بهرهبرداري ايدئولوژيك و پارادايمي ميكردند: او را زماني شهيد راه تساهل و تسامح و تعصّب ميخواندند كه حيات خود را صرف ايجاد همزيستي مسالمتآميز بين دو طرف متخاصم كرد و زماني شخص منحرفالاعتقاد و ملحدي ميناميدندش كه هويت و انسجام جامعة اسلامي هند را به خطر انداخته است؛ جامعهاي كه منجي آن چيزي جز سنتمداري زاهدانة اورنگ زيب نبود.
داراشكوه از همان عنفوان جواني به عرفان و معنويت سخت علاقمند بود. او پس از تشرّف رسمي به طريقة قادريّه به وسيلة پيرش مُلاشاه بَدَخشي در 1030 هجري خود را قاطعانه وقف طريق تحقق نفس و مطالعة تعاليم عرفاي بزرگ اسلام كرد. او چند اثر تاريخي و تذكره در باب زندگي و گفتههاي اوليا و عرفاي مشهور و همچنين چندين رسالة شايان توجه در باب تصوف دارد. اما سالهاي پاياني حيات وي به مطالعة تطبيقي تفكر هندي و عرفان اسلامي سپري شد كه با روشنفكري خاص و شيفتگي خالصانه همراه بود. او در اين فرايند هر روز با علما، مرتاضان و برهمنهاي هندو در ارتباط و مراوده بود كه كمك قابل ملاحظهاي به وي كرد. اوج پژوهش داراشكوه مجموعهاي از آثار بغايت جذابي (اعم از رسالهها، ترجمهها، و رونوشتهايي از گفتگوها) بود كه همگي در فاصلة سالهاي 1063 تا 1067 هجري به نگارش درآمدند. گل سرسبد آنها سر اكبر، ترجمة فارسي مجموعهاي از پنجاه اوپانيشاد بود كه او به كمك مشهورترين پانديدهاي بنارس با آنها آشنا شد.7
زماني كه به انبوهي از متون و نسخههاي خطي مينگريم و ترجمههاي اردو و هندي را ملاحظه ميکنيم، درمييابيم که سر اكبر انتشار گستردهاي داشته است.8 با اين همه، تأثير آن بر جهان هندو ـ مسلمان در قياس با تأثير عميق فرهنگي Oupnekhat بر اروپاي قرن نوزدهم اندكي كمتر بوده است. در مبارزه براي دستيابي به قدرت كه در آن زمان در هند دورة مغول در جريان بود، اورنگ زيب سرانجام پيروز شد و عمدهترين و آشكارترين پيامد آخرين آثار داراشكوه آن بود كه وي را به اتهام الحاد به اعدام محكوم كرد.
اجازه دهيد به نقل قول آغاز مقاله بازگرديم. اين احتمال براي هر مسلمان باتقوايي وجود داشته است كه به دقت و وفاداري ترجمة داراشكوه اعتماد كند.9 اين عبارت كوتاه از شيتاستر اوپانيشاد بسيار مورد توجه است: هر مسلماني بلافاصله شباهت نزديك و تقريباً واژه به واژة آن را با سورة اخلاص درمييابد: «لم يلد و لم يولد * و لم يكن له كفواً احد»10(: نه كسي فرزند او و نه او فرزند كسي است * و نه هيچ كس مثل و همتاي اوست).
«نه از او چيزي پيدا شده است و نه او از چيزي پيدا شده ـ هيچ احدي با او برابر نيست».
هر دو عبارت كاملاً يكساناند. ريشة عربي «و ـ ل ـ د» در اصل به معناي پديد آوردن و هستي بخشيدن و به دنيا آوردن و مانند آن است؛ درست همانند افعال فارسي پيدا كردن، پيدا شدن كه در سر اكبر آمده، و به معناي زاد و ولد و توليد مثل نيز بكار رفته است.11
افزون بر اين، صفت عربي «اَحَد» كه بدون تغيير در متن فارسي آمده يك نمود قرآني نيز دارد (يعني «الاَحَد» يكي از اسماء الهي است).
و سرانجام اينكه ساختار رسمي عبارت در هر دو مورد يكسان است.12
اگر همان گونه كه داراشكوه ادعا ميكند، سر اكبر ترجمة واژه به واژه و وفادار به متن سانسكريت است، در اين صورت ما با توافق شگفتآوري بين قرآن و اوپانيشادها مواجه هستيم. اما چگونه؟
متن مورد بحث برگرفته از ششمين و آخرين ادهياي شيتاستر اوپانيشاد، يكي از كهنترين و با اهميّتترين متون فلسفي مجموعة داراشكوه است. شيتاستر اوپانيشاد كه به مجموعة كريشنا يجور ودا تعلق دارد از متون قديمي منثور است و به سختي ميتوان گفت يك ديدگاه اعتقادي واحد را نشان ميدهد. با وجود اين، از ويژگيهاي اصلي و بنيادي مورد تأييد اغلب مفسران جديد نظريه - يا تعليم - ذات مطلق خدا است كه دائماً با صفت يكتايي در متن از او ياد شده است.13
در حقيقت، شيتاستر اوپانيشاد دربردارندة حمد و ستايش خداي يكتاست. اين ذات يگانه برتر از ماده و آتمن14 و حتي برتر از برهمن است15 و در اينجا با صفات شخصي «رودر» Rudra (: شيوا) توصيف شده كه جهان را آفريده و از سر لطف و رحمت خود بشريت را نجات ميدهد.16 شيتاستر اوپانيشاد به همراه بهگودگيتا يكي از متون مبنايي هندوئيسم توحيدي متأخر گرديد.
در آية 6: 8 متن مورد بحث را ملاحظه ميكنيم:
na tasya kryam karanam ca vidyate na tatsama cbhyadhika ca dryate |
parsya aktir vividhaiva ryate svbhvik jnabalakriy ca ||
«نه از او چيزي پيدا شده است و نه او از چيزي پيدا شده ـ هيچ احدي با او برابر نيست و هيچ چيزي از او بزرگ ديده نميشود و قدرت او كه از همه برتر است، به روشهاي گوناگون ظاهر شده است و علم و قوت و فعل لازمه ذات اوست [يعني صفات هميشه عين ذات است]».
اكنون، معناي آية سانسكريت آن است كه كمال مطلق خداوند، او را بدون قيد و شرط آزاد از هر نوع تكليفي براي عمل كردن (krya) ميكند و فعل خدا چيزي تلقي ميشود كه به هيچ اسبابي نياز ندارد تا خود را ظاهر كند (karana)، چرا كه قدرت مطلق و لايزال الهي عين ذات اوست.
ترجمة دو كلمة krya / karana به فعل و سبب فعل كاملاً درست است و پذيرفته شده است، اگرچه اغلب مفسران جديد و قديم به اندكي تفاوت در معنا قائلند. در مقابل، از تفسيري مانند «پيدا شدن» داراشكوه اثري نيست.
با وجود اين، ترجمة ديگري از اوّلين جملة متن سانسكريت وجود دارد كه ماكس مولر آن را ترجيح ميدهد و تا اندازهاي ما را به تلقي داراشكوه نزديكتر ميكند:« معلولي نيست و علتي براي او شناخته شده نيست».17
Karya و karana (دوّمي با «آ» بلند) عموماً به معناي معلول و علت است و kryakranasambandha در واقع به معناي رابطة بين علت و معلول است. گفته شده كه برهمن در سنت غيرثنوي ودانته كه دستياران داراشكوه به احتمال زياد به آن تعلق دارند، عبارت است از kryakranavilaksana (نه علت و نه معلول)، يعني در واقع ه بين برهمن و دنياي پديدار شده با مايا يچ رابطهايوجود ندارد.
اما بعيد نيست که karana (با «آ» كوتاه) حتي در تركيب با krya به معناي «علت» نيز باشد: اين نحوة كاربرد در فرهنگهاي لغت آمده و نمونههاي آن را ميتوان نزد شانكارا يافت.18 بنابراين، ميتوان فرض كرد كه داراشكوه از ترجمهاي مانند اين شروع كرده باشد و به منظور دستيابي به يك معلول كنايي دقيق، اين معناي «نه علت و نه معلول» را به زور وارد معناي «نه از او چيزي پيدا شده و نه او از چيزي پيدا شده» كرده باشد. اما با چه هدفي؟
پاسخ به اين سئوال را در مقدمة سر اكبر كه هستة اصلي تحليل تطبيقي داراشكوه در آن بيان شده است ميتوان ملاحظه كرد:
«در ميان اين قوم قديم پيش از جميع كتب سماوي چهار كتاب آسماني كه رگ بيد و ججر بيد و سام بيد و اتهربن بيد باشد بر انبياي آن وقت كه بزرگترين آنها برهما كه آدم صفيالله است با جميع احكام نازل شده و اين معني از همين كتابها ظاهر است... و خلاصة اين چهار كتاب را كه جميع اسرار سلوك و اشغال توحيد صرف در آن مندرج است و آن را اپنكهت مينامند و ابناي آن زمان آن را جدا ساخته برآن تفسيرها به شرح و بسط تمام نوشتهاند و هميشه آن را بهترين عبادات دانسته ميخوانند...
اين حقجوي خود مبين را چون نظر بر اصل وحدت ذات بود نه به زبان عربي و سرياني و عبراني و سنسكريت خواست كه اين اپنكهتها را كه گنج توحيد بود... ترجمه نموده بفهمد كه اين جماعت كه آن را از اهل اسلام اين قدر پوشيده و پنهان ميدارند در آن چه سرّ است؟... اين خلاصة كتاب قديم كه بيشك و شبهه اوّلين كتاب سماوي و سرچشمة تحقيق و بحر توحيد است و موافق قرآن مجيد بلكه تفسير آن است».
مفاهيمي نظير اين مفاهيم در شبهقاره هند بيسابقه نيست.19 اما در عين حال هرگز به اين وضوح كه در اين متن آمده مطرح نشدهاند. شاهزاده ميگويد وداها اوّلين و كهنترين تمام متون وحياني هستند؛ بنابراين، اوپانيشادها كه مظهر و يا جوهر وداها هستند و با اصل توحيد سازگارند را ميتوان به حق به عنوان تفسيري براي قرآن بكار برد. چرا كه:
«كلام الهي كه خود تفسير خود است و اگر در كتابي مجمل باشد در كتابي ديگر مفصل يافته شود و از آن تفصيل آن اجمال دانسته شود».
درستي نظرية توافق بين اوپانيشادها و قرآن در صورتي به طور مشخص در ديدگاه داراشكوه تثبيت ميشد كه او ميتوانست حقيقت و درستي اين دو نكته را به اثبات برساند: نخست اينكه هندوها نيز اهل كتاب تلقي شوند و دو ديگر اينكه كتاب آنها وداها باشد. و اين مسألهاي است كه وي ميكوشد يك بار ديگر در مقدمة سر اكبر نشان دهد، آنهم بر مبناي تنها حجت ممكن، يعني خود قرآن.
داراشكوه در مورد نكتة اوّل ديدگاه خود را طبق معمول به روشني بيان ميكند: «و از قرآن مجيد نيز معلوم ميشود كه هيچ قومي نيست كه بيكتاب و پيغمبر باشد، چنانچه ميفرمايد: ... و ما تا رسول نفرستيم عذاب نخواهيم كرد20. در آيت ديگر «...و هيچ امتي نبوده مگر آنكه در ميانشان ترساننده و راهنمايي بوده است.21 و در جاي ديگر ميفرمايد: همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات فرستاديم و بر ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم.22 پس از اين مشخص شد كه الله تعالي هيچ قومي را عذاب نكند تا آنكه رسول در آن قوم مبعوث نشده باشد و هيچ امتي نيست كه در آن پيغمبري نگذشته باشد و به تحقيق كه فرستاده است رسولان را با معجزات ظاهر و نازل شده است با ايشان كتاب و ميزان».
استدلال داراشكوه اين است: براي تمام امتها رسولي فرستاده شده و به تمام رسولان كتابي اعطا گرديده، بنابراين، تمام امتها حتي هندوها كه كتاب دارند، اهل كتاب هستند. با اين حال، اين امتيازي بوده كه بارها به اقوام غيرمسلمان هند از زمان فتح سند و مولتان توسط محمد بن قاسم (93 م / 711 ق) اعطا شده است. و اين امر در برخي ادوار تاريخ شبه قاره در گسترش و توسعة مرزهاي فرهنگي و جغرافيايي انساب محمد مؤثر بوده تا آنجا كه مردمان ساكن در اقصي نقاط هند را نيز شامل ميشده است.
اما ابتكار داراشكوه در خصوص دستكاري بيش از اندازة نظرية وحي، خود را در سطور ذيل نشان ميدهد:
«و صريح ظاهر ميشود كه اين آيت بعينه در حق اين كتاب قديم است: كه اين قرآن بسيار گرامي است * در كتاب محفوظ * كه جز دست پاكان بدان نرسد * اين كتاب تنزيلي از پروردگار است.23 يعني قرآن كريم در كتابي است كه آن كتاب پنهان است و او را درك نميكند مگر دلي كه مطهر باشد و نازل شده است از پروردگار عالميان و مشخص و معلوم ميشود كه اين آيت در حق زبور و توريت و انجيل ثبت و از لفظ تنزيل چنين ظاهر ميگردد كه در حق لوح محفوظ هم نيست و چون اپنكهت كه سر پوشيدني است، اصل اين كتاب است و آيتهاي قرآن مجيد بعينه در آن يافته ميشود پس به تحقيق كه كتاب مكنون، اين كتاب قديم باشد».
كتاب مكنون كه وحي در آن محفوظ است به گفتة داراشكوه همان لوح محفوظ قرآن (سورة 85، آية 22) نيست. در عوض، داراشكوه عامدانه (و از روي اشتباه) عبارت «تنزيل من رب العالمين» (56: 80) را به «كتاب مكنون» (56: 78) و نه به قرآن (56: 77) ارتباط ميدهد. نتيجة مستقيم اين تفسير آن است كه كتاب مكنون نيز كتاب وحي ميشود. بنابراين به درستي ميتوان پرسيد كه آيا كتب مقدس اهل كتاب با آن يكي است(؟) و از آنجا كه هيچ يك از متون مقدس معروف پارسيان، يهوديان، مسيحيان و مسلمانان را نميتوان كتاب مكنون تلقي كرد، اين كتاب بايد به يكي از امتهاي ديگر تعلق داشته باشد: لذا اين كتاب چيزي جز وداها كه اوپانيشادها جوهر و مظهر آنها هستند نيست.24
داراشكوه به منظور تقويت و تأييد اين نتيجهگيري تنها دو استدلال در اختيار دارد: استدلال اوّل صرف شباهت بين عنوان قرآني كتاب مكنون و ترجمة مغلوط اصطلاح سانسكريتي اوپانيشاد يعني سرّ پوشيدني است. اين استدلال بغايت ضعيف است، كه البته خود داراشكوه نيز آن را با ترديد بسيار مطرح ميكند. اما استدلال دوّم ما را وارد بطن موضوع ميكند تا سرانجام ترجمةكتابي داراشكوه از شيتاستر اوپانيشاد را توضيح ميدهيم (6: 8): «آيتهاي قرآن مجيد بعينه در آن [= وداها] يافت ميشود».
هدف اصلي داراشكوه اثبات اين نكته بوده كه وداها نه تنها كتاب وحياني مرجع و معتبر، بلكه همان كتاب مكنون [مذكور در] آية 78 سورة 56 قرآن هستند. بدينمنظور، او ميبايست نشان دهد كه قرآن يا بخشهايي از آن عملاً و لفظ به لفظ (مقايسه كنيد با «بعينه») در وداها آمده است (مقايسه كنيد با «انّه القرآن كريم */ فيكتاب مكنون»). بدينمنظور، شيتاستر كه يكتايي خداوند به نيكي و با شور و حرارت تمام در آن آمده مسلماً مناسبترين بستر براي نقل سورة اخلاص، بنيان توحيد، است.
افزون بر اين، اين نتيجه به طور غير مستقيم نظريههايي كه داراشكوه در آخرين آثار خود مطرح كرده را تقويت ميكند؛ نظريههايي كه اينهمانيّ بنيادين دو سنت بزرگ ديني اسلام و هندويسم را بررسي ميكنند.
داراشكوه تنها چند سال پيشتر در مقدمة مجمعالبحرين چنين استدلال كرده بود كه تفاوت راههاي شناخت خدا در ميان صوفيان مسلمان و فرزانگان هندو صرفاً ظاهري و صوري است، حال آنكه در حقيقت ديدگاههاي آنها يكسان است.25
اكنون او با ترجمة دقيق اوپانيشادها موفق شده بود از اين اختلافهاي صوري درگذرد و در نتيجه آخرين مانع بر سر راه همآميزي و تعامل كامل اين دو اقيانوس را از ميان بردارد.26
پي نوشتها:
1. تصحيح انتقادي از جلالي نائيني و تارا چند. 1340 ش / 1961.
2. قياس کنيد با چند، 1943؛ گوبل – گروبسس، 1962؛ شايگان، 1990؛
3. براي كتابشناسي كامل نك: مودي، 1925؛ حبيبالله، 1938؛ گورکر، 1965؛ رحيم، 1965؛ شارما، 1974؛ شوکلا، 1982؛ اطهر علي، 1992؛ اظهر دهلوي، 1995. عمدهترين اثري كه اخيراً در اين حوزه نوشته شده از آن سي.دبليو. ارنست 2003 است (نك كتابنامه).
4. قس. گلچين معاني، 1377 ش/ 1998 م.
5. Anquetil Duperron, 1801-1802..
6 به عنوان نمونه نك: شواب، 1950؛ هالبفس، 1988.
7. دربارة آثار ديگر داراشكوه نک: حسرت، 1953.
8. ارجاعات موجود در: چند، 1943، ص 400.
9. «كه بيكم و زياد و بيغرضي نفساني با عبارت راست به راست لفظ به لفظ ترجمه نموده». به نقل از مقدمة داراشكوه بر سر اکبر.
10. قرآن، 112: 4 ـ 3.
11. به عنوان نمونه نك: پرشنه اوپانيشاد، 1. 15: «به قصد پيدا كردن فرزند اين كار ميكند»؛ همان: «دختري پيدا شود كه صورت او سيرت مردانه داشته باشد»؛ به طور مشخصتر در متن سانسکريت مهاناراين اوپانيشاد، 2901 و تدو اوپانيشاد 10 كه در آن عبارت سانسكريتي sa no janit (: او پدر ماست) به «او پيدا كنندة ما است» ترجمه شده است. اين تعبير در جاي ديگري به جاي «متولد شدن» به كار رفته است. (ريشة «و ـ ل ـ د»).
12. تنها تفاوت در اين است كه صيغة فعل عربي به ترتيب معلوم (: يلد) و مجهول (: يولد) هستند، حال آنكه آنها هر دو در فارسي مجهولاند (: پيدا شده است).
13. اين مورد در مجموع 112 آيه، 21 بار در متن سانسكريت (25 بار در ترجمة داراشكوه) آمده است. من (: نگارنده) متن سانسكريتي اوپانيشادها كه اوليوله در 1998 به چاپ رسانده را انتخاب ميكنم.
14. ksartmnv ate deva ekah
«خداي يكتا هربر ماده و هم بر روح (نفس) حاكم است. (1 ـ 10).
15. tatah param brahmaparam
«برتر از اين همه، برتر از برهمن» (703).
16. dhtuh prasdt
«به لطف خالق» (2003)؛
devaprasdt
«به لطف خدا»، (6. 21).
17. قياس کنيد با مولر، 1884، ص 263.
18. به عنوان نمونه نك
ankara, ad vsya Upanisad 4: sarv hi kryakaranavikriy nityacaitanytmasvarpe sarvspadabhte saty eva bhavantty arthah
(: تمام مظاهر علت و معلول مادامي كه حقيقت هوشيار و آگاه و ازلي روح پايدار است محقق ميشوند).
19. دربارة پيشگامان داراشكوه نك: رضوي، 1983، ج 2، صص 432 ـ 390 و صفحات متعدد.
20. قرآن 17: 15.
21. قرآن 35: 24.
22. قرآن 57: 25.
23: قرآن 56: 80 ـ 77.
24. پيامبري كه اين كتاب منزل را دريافت كرد خود آدم است كه داراشكوه او را با برهما خداي هندويي نازل كنندة وداها يكي ميانگارد.
25. قياس کنيد با: دارالشكوه، 1929، شايگان، 1979.
26. در اينجا نمونة ديگري از شيوة اختصاصي داراشكوه نقل ميكنيم. در شاتارودريه اوپانيشاد atarudriya Upanisad (اوپانيشاد مربوط به يكصد اسم «رودر» Rudra) دو جنبه از خداي رودر، يعني جنبة جلالي و جنبة جمالي ذكر شده است: بنابراين از خدا خواسته ميشود كه جنبة دوّم را به مؤمن نشان دهد. در ترجمة داراشكوه از اين متن آمده است: «شما رودر دو صفت داريد يكي صفت جمال و ديگر صفت جلال». در اينجا نيز يك قصد كنايي ظريف در انتخاب جفت جمال / جلال وجود دارد كه با معناي دو واژة سانسكريت تطابق ندارد، اما مشخصاً به جنبة بنياديني از مبحث كلامي اسماء و صفات الهي اشاره ميكند. در اين مورد نيز دليل نهفته در پس ترجمة كنايي داراشكوه ميتواند با اين مطلب كه تعداد اسماء «رودر» Rudra و «الله» به گفتة عرفاي هر دو دين يكصد است، كاملاً مطابق و منطبق باشد (به گفتة داراشكوه و بسياري از صوفيان صدمين اسم الله مكتوم و وصف ناشدني است).
منابع:
-- جلالي نائيني، 1335 ش/ 1956، منتخبات آثار محمد داراشكوه، رسالة حقنما، مجمعالبحرين و...، تهران.
-- جلالي نائيني ـ تارا چند، 1340 ش/ 1961، اوپانيشاد (سر اكبر). ترجمة محمد داراشكوه فرزند شاه جهان از متن سانسكريت؛ با مقدمه و حواشي و تعليقات و لغتنامه و اعلام به سعي و اهتمام تارا چند و محمدرضا جلالي نائيني، دو جلد، تهران.
-- شايگان، داريوش، 1990، «محمد داراشکوه، بنيانگذار عرفان تطبيقي»، ايران نامه، 8 / 2، صص 196 – 224.
-- گلچين معاني، احمد، 1377 ش/ 1998، كاروان هند، 2 جلد، مشهد.
-- مخدوم رهين، 1973، حسنات العارفين، تهران.
-- Anquetil Duperron, A.H.,1801-1802, Oupnek’hat (id est, Secretum tegendum). Opus ipsa in India rarissimum, continens antiquam et arcanam, seu theologicam et philosophicam, doctrinam, è quatuor sacris Indorum libris, Rak Beid, Djedjr Beid, Sam Beid, Athrban Beid, excerptam; ad verbum è Persico idiomate, Samskreticis vocabulis intermixto, in Latinum conversum; dissertationibus et annotationibus, difficiliora explanantibus, illustratum; studio et opera Anquetil Duperron, Argentorati, Typis et impensis fratrum Levrault. Parisiis, apud eosd. bibliopolas, 2 voll.
-- Athar Ali, M., 1992, «Translations of Sanskrit Works at Akbar’s Court», Social Scientist, 20/9-10, pp. 38-45.
-- Azhar Dehlavi, A.W., 1995, «Hindu Scriptures in Persian Language», in M. Shokakhani – M.R. Rikhtehgaran (eds.), Indo-Iranian Thought. A World Heritage, Delhi, pp. 12-29.
-- Chand, T., 1943, «Dr Shikoh and the Upanishads», Islamic Culture. The Hyderabad Quarterly Review, 17, pp. 397-413.
-- Ernst, C.W., 2003, «Muslim Studies of Hinduism A Reconsideration of Arabic and Persian Translations from Indian Languages», Iranian Studies, 36/2, pp. 173-95.
-- Gbel-Gro, E., 1962, Die persische Upanisadenübersetzung des Moul-prinzen Dr ukoh. Eine Untersuchung der Ubersetzungs-methode und Textauswahl nebst der Prana-Upaniad Sanskrit-Persisch-Deutsch, Marburg.
-- Gorekar, N.S., 1965, «Persian Language and Sanskritic Lore», Indica, 2, pp. 107-19.
-- Habibullah, A.B.M., 1938, «Medieval Indo-Persian Literature relating to Hindu Science and Philosophy, 1000-1800 A.D.», Indian Historical Quarterly, 1, pp. 167-81.
-- Halbfass, W., 1988, India and Europe, an Essay in Understanding, Albany.
-- Hasrat, B.J., 1953, Dr Shikh: Life and Works, Calcutta.
-- Huart, Cl. – Massignon, L., 1926, «Les entretiens de Lahore. Entre le prince impérial Dr Shikh et l’ascète hindou Baba La‘l Das», Journal Asiatique, 209/2, pp. 284-334.
-- Mahfuz-ul-Haq, M., 1929, Majma‘-ul-Bahrain or the Mingling of the Two Oceans. Edited in the original Persian with English translation, notes and variants, Calcutta.
-- Modi, J.J., 1925, «King Akbar and the Persian Translations of Sanskrit Books», The Annals of the Bhandarkar Institute, 6/2, pp. 83-107.
-- Müller, F.M., 1884, The Upanishads (Part II). Sacred Books of the East, vol. 15, Oxford.
-- Olivelle, P., 1998, The Early Upaniads. Annotated Text and Translation, New York.
-- Rahim, M.A., 1965, «Akbar and Translation Works», Journal of the Asiatic Society of Pakistan, 10, pp. 101-19.
-- Rashid Husayn, R., 1971, «Some notable translations rendered into Persian during Akbar’s time», Islamic Culture. The Hyderabad Quarterly Review, 45, pp. 219-39.
-- Rizvi, S.A.A., 1983, A History of Sufism in India, 2 vols, New Delhi.
-- Sharma, S., 1982, A Descriptive Bibliography of Sanskrit Works in Persian, New Delhi, 1982.
-- Shayegan, D., 1979, Les relations de l’hindouisme et du soufisme d’après le Majma‘ al-Bahrayn de Dr Shokh, Paris.
-- Shukla, N.S., 1974, «Persian Translations of Sanskrit Works», Indological Studies, 3, pp. 175-91.
-- Schwab, R., 1950, La Renaissance Orientale, Paris.
Sunday, May 25, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment